آناهيتاي مامان و بابا

مادر

خوشبختي يعني، خداوند آنقدر عزيزت كند كه وجودت آرام بخش ديگران باشد و تو آنقدر خوشبختي كه خداوند تو را مادر آفريد. اين روزا مرتب در حال زمزمه شعر مادري. خوب كه ياد گرفتي متنش و براي خودم و خودت به يادگار ميزارم عزيز دلم. اين روز مقدس و به تمام دوستاي عزيزم تبريك مي گم. همچنين به مامان خوبم اميدوارم هميشه سايش بالا سرمون باشه. ...
31 فروردين 1393

تولدت مبارك سيندرلاي چهار ساله من

چو گلها سراپا نشاط و شوری                  بهار امیدی همه سروری گل من ! چشمِ دلم از تو روشن شکفتی زیباتر از گل به گلشن نشستی چون لاله در باغ هستی تویی تو بهانه یِ هستیِِ من دور از هر بلایِ خزانی بمانی با شور و نشاطِ جوانی بمانی گل باشی که در جمعِ یاران نشینی در عالم به جز روی شادی نبینی   تمام لحظه هايت سرشار از عشق و تندرستي دختر بهاري من. تولد چهار سالگيت مبارك الهه آب ...
27 فروردين 1393

1 قدم مانده به لحظه آغاز شدنت

امروز خيلي بهتري نانازم. تا ظهر كنارت بودم و مهد هم نرفتي فقط رفتي كارت دعوت هاي خاله هات و دادي. آخه واسه اونا كارت دعوت، مخصوص بود.  بعدشم گفتي مي خوام يه سر به كيكم بزنم براي همين بردمت خونه خاله سمانه تا پيشرفت كار و ببيني. ديروز مي گفتي : مامان دوست دارم دختر داشته باشم. بزرگ شدم دوست دارم عروس شم. منم گفتم : عزيز دلم وقتي بزرگ شدي مي توني با كسي كه خيلي همديگر و دوست دارين ازدواج كني. ببين چقدر بامزه شدي عسلك.  خلاصه اينكه از پشت تلفن هم به بابايي مي گفتي : بابا بيا زود خونه بريم براي مامان گل بخريم. آخه روز مادره من مي خوام براش گل بخرم و دستش و ببوسم.  من هم مي شنيدم و حظ مي كردم عزيز دلم. الهي تنت سالم باشه مادر. دوست دارم نفسك. ...
26 فروردين 1393

2 قدم مانده به...

دو روز بیشتر به تولدت نمونده و تو از صبح داری توی تب می سوزی دخترکم. نمی دونم چرا از صبح تب شدید اومده سراغت و برای همین هم من توی خونه موندگار شدم. در کنار تبت و آبریزش شدید بینیت و سوزش چشای نازت، با هم بازی کردیم و پازل درست کردیم. امیدوارم زود خوب شی عزیزم. دیروز بعد از اینکه اومدم دنبالت مهد کودک گفتی : -مامان، دوستام توی مهد کودک اذیتم می کنن همش می گن اگه کار بد کنیم خدا دوستمون نداره. مگه خدا مهربون نیست پس چرا دوستام اینجوری می گن؟ قربون نگاه قشنگت بشم مادر. اشکم در اومد با این حرفت. گفتم: تو درست می گی عزیزم. خدا خیلی مهربونه و همه ما رو دوست داره. ما باید سعی کنیم کار بد انجام ندیم و باعث ناراحتی د...
26 فروردين 1393

آرزوهاي تو

آناهيتا : مامان دلم مي خواد دختر داشته باشي. مثل ( يادم نمياد) توي باب اسفنجي. مامان : مثل من. خنديدي و گفتي : خوش به حالت مامان.   ...
24 فروردين 1393

اين روزهاي تو

از حمام بيرون اومدي. نگاهي به دستاي كوچولوت كردي و گفتي : مامان، انگشتام چروك شدن بايد اتوشون كنم.     يه روزايي هست كه حسابي به دلت مي چشپه و خوشحالم احساست رو بعد از اتمامش بهم مي گي. چند وقت پيش بعد از بازي حسابي با سامان و صبا وقت خواب گفتي : مامان، امروز خيلي خوب بود و بعد از اون وقتي با نيروانا و خاله فريبا و بابايي رفتيم بيرون. از بازي گرفته تا نقاشي چهره هاي مثل ماهتون. اينجا خاله فريبا مفصل توضيح داده: http://nirvana.niniweblog.com/post346.php  . اون روز هم وقت خواب گفتي : مامان امروز خيلي خوب بود.     اينم نقاشي هايي كه اخيرا كشيدي:   يك ربات: ...
24 فروردين 1393

3 قدم مانده به ..

ديروز كه رفتم دنبالت مهدكودك با چشم گريون اومدي دم در -مامان بينيم مي سوزه و توي مهد بالا آوردم. چشات قرمز بود و معلوم بود تنت هم بايد داغ باشه. بغلت كردم. گفتي : من و مي بري دكتر؟ نازت كردم و گفتم البته كه مي برم. با هم دكتر رفتيم. همين كه وارد مطب دكتر شديم (بعدش مي گفتي مغازه آقاي دكتر) سلام كردي و گفتي : آقاي دكتر من كلا توي مهد امروز بالا مي آوردم. دكتر كه از اين حاضر جوابيت بدش نيومده بود پرسيد: بارك اله. چرا؟ تو هم گفتي : آخه دارم سرما مي خورم. بله گلوت عفوني شده بود و دم روزاي تولدت چرك خشك كن نوشت واست.  فقط خدا رو شكر فقط يه كم بدنت داغ بود و امروز هم رفتي مهد. امروز قراره كارت دعوت هاي تولدت و خالت بده به دوستات و تو هم يه ...
24 فروردين 1393

نوروز

عيدت مبارك دختر بهاريم. اومدن بهار هميشه برام شادي آفرين بود مخصوصا حالا كه تو هستي و اين ماه و فصل مال توئه ديگه همه چي كامل ميشه. امسال نسبت به سال هاي قبل، دركت از تحويل سال و بهار و سفره هفت سين بيشتر بود و اين يعني اينكه تو داري بزرگ مي شي. يه روز قبل از تحويل سال سفره هفت سين كوچولويي و با كمك حاله هاي مهربونت پهن كردي و سبزه هاي زيبات و كه حسابي بزرگ شده بودن ربان زدي و گذاشتي سر سفره دختر دست سبز من و بعدش هم رفتيم پيش بابابزرگ و مامان بزرگ. سال تحويل و در هواي باروني و تميز با درخت هاي پر شكوفه زادگاه بابابزرگ و مامان بزرگ بوديم. چند روزي و اونجا بوديم و علاوه بر ديد و بازديد به گردش هم رفتيم. البته اينقدر هوا اون چند رو...
20 فروردين 1393

شمارش معكوس براي تولدت

اين روزها مشغول خريد كردن واسه تولدت هستيم و اين باعث شده تو هم براي برگزاري تولدت روزشماري كني. از اونجايي كه همش مي پرسيدي تولدم الانه؟ روي يه برگه از جمعه تا چهارشنبه ايام هفته رو نوشتيم و بهت گفتيم وقت خواب دور اون روزي كه تموم شده خط بكش. خودت جاش و انتخاب كردي و اون و به بالاي تختت چسپوندي. زودتر خوابيدي تا بتوني دور جمعه خط بكشي. عاشقتم دختر بهاري من. قراره رو چهارشنبه اگه خدا بخواد توي مهد كودك واست جشن بگيريم. اين انتظار براي رسيدن به روز تولدت و دوست دارم. از همين حالا تولدت هزاران بار مبارك عزيز دلم. ...
فروردين 1393
1